هرجا بودم نگاهش مرا تعقیب می کرد . شال گردنش خیلی شبیه به شال مریم –همکلاسی ام – بود
با اینکه خنده بر لب داشت اما معلوم بود خنده اش زورکی است .
روزها گذشت ، سرما را خوردم ، یعنی سخت بیمار شدم . . . دیروز دوباره مدرسه رفتم ،اثری از او نیافتم .
معلممان گفت :((آقای برفی آب شده ، رفته توی زمین . دنبالش نگرد تا سال دیگر بر نمی گرده .))
شيدايي